ماجراهاي چند وقته
سلام راستش اينقدر تاخير داشتم براي روزرساني وبلاگتون كه ديگه نميدونم از كجا و چي براتون بگم، اتفاقات خوب و بد زيلدي رو با هم گذرونديم. اول اينكه بابا هم دفاع كرد و به خير و خوشي دانشگاهش تمام شد دوم اينكه متاسفانه امسال يعني نهم شهريور ماه مامان بزرگ من (مامان ماماني)به رحمت خدا رفت. تو تابستون مديكال ما رسيد و ما مدارك مديكال هم فرستاديم و ديگه منتظر ويزا هستيم. و نكته اين كه مسيحا به شدت شيطونتر و شيطون تر ميشه.ضمنا امسال چهاردهم مهرماه تولد عزيز دل مامان ، گي پسر مامان محمدطاها من يك كيك گردويي به سفارش اين دسته گل درست كردم و چون از طرفي بابا شهرام دبي بود و ماه محرم هم بود كيك رو بردي پايين و با برديا كه هم همساي...
نویسنده :
مامان
23:41